دسته‌ها
تحقیق سبک زندگی

مقاله درمورد حقایق افسردگی

۱۱ حقیقت درباره افسردگی که همه باید بدانند

وقتی در اوایل بیست سالگی ‌ام برای اولین بار افسردگی را تجربه کردم، متوجه شدم که یکی از بزرگترین چالش های اطرافیانم درک چیزی بود که در آن دوره احساس می‌کردم یا احساس نمی‌کردم. حالا بعد از درمان، می‌توانم این فهرست را درست کنم، کاری که در حین بیماری قادر به انجام آن نبودم. به هر حال این فقط مربوط به تجربه خودم نیست. میزان بیماری های روانی همچنان در حال افزایش است. افسردگی، یکی از علل اصلی ناتوانی در جهان است. طبق آمار سازمان بهداشت جهانی (WHO) از هر چهار نفر یک نفر در طول زندگی‌ اش یک بیماری روانی را تجربه می‌کند. کلید درمان قطعی در درمان هر بیماری، درک کردن آن است و این در خانه آغاز می‌شود. خواه بیمار دوست، همسر، همکار یا اعضای خانواده باشد. داشتن کسی که افسردگی را درک کند می ‌تواند وضع را تغییر دهد. این ۱۱ مساله بر اساس تجربه شخصی من هستند که در مورد بقیه هم صدق می کند. اگر برای توضیح مسایل غیر قابل توضیح کمک می‌کنند، لطفا آنها را به اشتراک بگذارید.

۱- یک «موجود وهمی» کوچک در گوشتان زندگی می‌کند

چه یادتان برود برای مصاحبه دوستتان آرزوی موفقیت کنید، یا چیزی را در ایمیل غلط بنویسید، حتی کوچکترین اشتباه، یک تیک دیگر در فهرست آنچه نمی‌ توانید به درستی انجام دهید اضافه می‌کند. در حالی که یک ذهن منطقی ممکن است از آن دوست عذرخواهی کند و خود را ببخشد، شما در گوشتان صدایی می‌شنوید که می‌گوید «شما دوست، کارمند یا فرد بدی هستید و شایسته شاد بودن نیستید!»

مقاله مرتبط: مقاله درمورد افسردگی

۲- با تاخیر کار می‌کنید

تا به حال دیده ‌اید در اخبار مجری با گزارشگری در آن سوی مرزها صحبت کند؟ قبل از اینکه صدای مجری به گوشی خبرنگار برسد، تاخیری عجیب وجود دارد. چند ثانیه سکوت که در برنامه زنده تلویزیونی خیلی طولانی به نظر می ‌رسد. وقتی افسرده هستید مکالمات اینگونه به نظر می ‌رسند. مغز شما زمان بیشتری برای پردازش آنچه شنیده است لازم دارد و این مساله باعث تاخیر می‌شود. کندی شما در صحبت کردن برای اطرافیانتان آشکار می‌شود و این باعث توقف شرکت همه در مکالمه می ‌شود. بزرگترین امید شما این است که افراد شما را در نظر نگیرند و بتوانید در پس ‌زمینه محو شوید.

۳- شنل نامرئی خودتان را درست می‌ کنید

مثل هری پاتر، آنها که افسردگی دارند وسیله ‌ای دارند که بسیار تاثیرگذارتر از چیزی است که هری با آن دزدکی در اطراف هاگوارتز حرکت می‌کرد. نه تنها شما را محو می‌کند بلکه این کار را آرام و به تدریج انجام می‌ دهد، به طوری که هیچ کس اطراف شما متوجه آن نمی‌شود. اول، به آرامی از مکالمات عقب می‌کشید. برای اینکه دیگران را از صحنه خارج کنید، معمولا به صورت کلی جواب می‌دهید «خوبم» در حالی که کم کم دعوت به رویدادهای اجتماعی را رد می‌کنید. افراد یکی پس از دیگری، از دعوت کردن و در نظر گرفتن شما دست می‌کشند و پیش از اینکه خودتان بدانید، اجی، مجی! نامرئی شده‌اید.

۴- ذهنتان آماده باش است

وقتی افسرده بودم می‌توانستم روزها تا حتی یک هفته بروم و آنچه اتفاق افتاده را به یاد نیاورم. انگار مغزم در حالت آماده باش باشد و هرچند از نظر تکنیکی زنده است و کار می‌کند، اطلاعات را تحلیل نمی‌ کند و به یاد نمی ‌آورد. برای اطرافیانتان، می‌توانید «عادی» به نظر برسید. به این دلیل که به صورت خلبان اتوماتیک عمل ‌می‌کنید، حرف می‌ زنید و کارها را به درستی انجام می‌دهید اما واقعا حاضر نیستید.

۵- دنیا شبیه فیلم ترسناک می‌شود

در ۲۳ سالگی، حتی از اینکه به تنهایی سوار اتوبوس شوم می‌ترسیدم. حرف زدن با غریبه‌ها مثل این بود که یک دسته عنکبوت غول پیکر در خیابان دنبالم کرده باشند. هر روز، هر گوشه‌ای، یک صحنه وحشتناک وجود داشت. این به جایی رسید که تنها در رختخوابم، زیر پتو احساس امنیت می‌کردم، جایی که دور از تمام دنیایی بودم که در آن به هیچ کس اعتماد نداشتم.

۶- مثل همیشه به نظر می‌رسید، ولی مثل همیشه نیستید

چه کسی بود که آن قدر ساده با دوستانش می‌خندید؟ آن آدم به نسخه امروزی ‌اش چه می‌گفت؟ تفاوت کسی که هستید (قبل از افسردگی) و کسی که هستید (بعد از افسردگی) می ‌تواند بسیار باشد. نمی‌توانید احساس واقعا شاد بودن را به خاطر بیاورید و نگرانید که دیگر هیچ وقت دوباره آن را احساس نکنید.

۷- احساس گناه می‌کنید. انگار تقصیر شماست که بیمار شده‌اید

یکی از علایم تاسف بار افسردگی این است که افراد از داشتن این بیماری احساس گناه می‌کنند. نه تنها فکر می‌ کنید که تقصیر شما است که برای مقابله با افکار و احساسات منفی به اندازه کافی قوی نیستید، بلکه از اینکه دیگران نگران شما هستند وقتی مشکل فیزیکی وجود ندارد هم احساس بدی دارید. واکنش افرادی که نمی ‌دانند حرف هایی مثل «اخمهایت را باز کن، اوضاع آن قدر هم بد نیست» یا «فکرش را نکن» حالتان را بدتر می‌کند، تنها باعث می ‌شود شما از این که حال آنها به خاطر شما بد است، احساس گناه بیشتری کنید.

۸- می‌تواند منجر به خود ویرانگری شود

مانند پاسخ جنگ یا گریز که ما انسان ها در آن با دیگر جانوران شباهت داریم، وقتی از جنگیدن خسته‌ایم، پا به فرار می‌گذاریم. شما خسته از احساس گناه، خود را عقب می‌کشید و او را متقاعد می‌کنید که اگر تنها باشید برای همه بهتر است. این وقتی است که وارد حالت خود تخریبی می‌شویم و خود را از کمکی که لازم داریم محروم کرده، از تعهداتمان دست می‌کشیم و از نشان دادن هرگونه مهربانی به خود امتناع می ‌ورزیم.

۹- زندگی را از طریق یک دیوار شیشه ‌ای می‌بینید

وقتی بیشتر در افسردگی فرو می ‎روید، احساس می‌کنید یک ناظر در حال تماشای دنیایی هستید که به آن تعلق ندارید. با دیدن شرایط واقعی یا بروز احساسات، ارتباط خود را با زندگی واقعی از دست داده و بیشتر در خود فرو می ‌روید. می‌دانید باید چه احساسی داشته باشید اما نمی ‌توانید آن را احساس کنید، انگار یک دیوار شیشه ‌ای بین شما و بقیه دنیا وجود داشته باشد.

۱۰- نمی‌خواهید درباره‌اش صحبت کنید

یکی از چالش برانگیز ترین نشانه‌ های افسردگی برای اطرافیان این است که نمی‌خواهید درباره آن صحبت کنید. در حقیقت، شما نمی‌دانید چه مشکلی وجود دارد و وقتی افراد از شما می ‌پرسند، تلاش برای توضیح آن باعث می ‌شود از این که وقت آنها را می‌گیرید احساس حماقت یا گناه کنید. مزیت بازنگری این است که به شما اجازه می‌دهد ببینید چیزها می‌توانند تغییر کنند، اما وقتی در داخل دره هستید نمی‌توانید آن سوی کوه ها هیچ گونه افقی را ببینید.

۱۱- شما احساس غم نمی‌کنید، شما هیچ احساسی ندارید

یکی از بزرگترین تصورات غلط در مورد افسردگی این است که افسردگی نهایت غمگینی است. در تجربه من، افسردگی با غمگینی تفاوت دارد. افسردگی، فقدان احساس است. وقتی غمگین هستید چیزی احساس می‌کنید. غمگینی می‌تواند نوعی رهایی باشد. غمگینی برای فقدان چیزی به شما کمک می‌کند که خود را با آن وفق دهید، احساس را درک کرده و ادامه دهید. افسردگی فقدان احساس است، چیزی که از ما انسان می ‌سازد. حالت برزخی است که در آن، هر چیزی که تاکنون شناخته ‌اید دیگر معنا یا هدف ندارد. می‌دانم که گفتم ۱۱ مورد، اما می ‌خواهم یکی دیگر را هم یواشکی اضافه کنم چون مهمترین مساله است.

۱۲- می‌تواند بگذرد و خواهد گذشت

مثل شدید ترین طوفان ها، با کمک و پشتیبانی درست، سرانجام خواهد گذشت. هرچند ممکن است شما دیگر هرگز تبدیل به آدم قبلی نشوید، یک فرد جدید، قوی تر و خود آگاه تر خواهید بود. بزرگترین درسی که تا به حال گرفته ‌ام این است که به مردم اجازه دهم کمکم کنند، حتی وقتی غیر عادی ‌ترین کار ممکن به نظر می ‌رسد.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *